امروز برايم اتفاق تلخي افتاد، كه نتيجه عجله من در داشتن چيزي بود كه خيلي آن را مي خواستم. اگر تنها يك ماه صبر كرده بودم شايد اين اتفاق نمي افتاد. يك اتفاق تلخ بي ربط به خستگي اين روزهايم. اما خدا با همين اتفاق خواست شايد بگويد عجله نكن. دعاي تو مستجاب شده. فقط زمان آن اكنون نيست. و امشب كه ليلة الرغائب هست، برنامه ها داشتم براي پا روي زمين كوبيدنِ كودكانه و اصرار به خواسته ام. اما سكوت كرده ام. زل زده ام به دست هاي خدا و هيچ نمي گويم. نمي دانم چه بگويم. از هيچ چيز جز نااميد شدن نمي ترسم. از هر روزنه اي خروار خروار اميد مي سازم. چاره اي ندارم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |